به نام خدا
غروب است
جای احساس خالی است
مرغی از همهمه بی تابی، چشمانش را می بخشد مرد ژولیده شهر می خواند: آرامش درک دردیست در سکوت هوشیاری دوره گردی می پرسد: این بهار چه کسی میمیرد؟ کدامین نقطه ی عطف عریان میگردد دخترکی از روی شانه های امن باران بر می خیزد و اشاره می کند به مردمی که همنشینی باران را دوست دارند و زیر آلاچیق ها، در پارک های مشهور شهر ، به دعوت هم شعر می خوانند و چقدر آزاد است حس تنهایی دلهاشان و به نماز که می ایستند، قبله شان پشت به همه دلتنگی هاست و در تمام لحظه ها، زانوهاشان غم را در کوله پشتی می فهمند و در شطرنج بازی با غرور، تنها گریه می بازند آه سکون درد عطش خفته زمین سکوتی که همه تقلایش ، نقطه سر خط است تمام خطوطی که انشعابشان تا منحنی مثلث برمودا پیش می رود پاییز بدنبال هم نشینی بادند و تنها رنگ عوض می کنند رنگ، گاهی فقط تنهایی است گاهی تنهایی فریاد می زند: پایان، فقط پایان و گاه خستگی در اعتدال شقایقها، پا به پای علف های هرز می خوابد کنار آب های جهان برویم و نگاه کنیم و خوب نگاه کنیم آب، چه صادقانه از دل تخته سنگ ها می جوشد و بر تن تخته سنگ ها می کوبد
و چه اعتدال قشنگی است، باور و امید
اثری از خانم :کوثر نادرعلی
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب